بسیارند چراهایی که هرگز به دنبال جوابشان نرفته اید. بسیارند سیب هایی که از درخت افتاده اند و پرسشی در وجودتان نجنبیده.. نسل و نژاد شما نسل ندانستن و نپرسیدن و در بی فکری سرگردان گشتن است. اگر از میان آدمیزادگان سوالی برخیزد مایه ی شگفت ست و چه کم است تفکرات شما انسانها که به پاسخی صحیح برسد و گاه چه جواب های ترسناکی به ذهنشان می رسد. گاه حتی می توان ارو رو شکر گفت که شما به دنبال دانستن و رشد کردن نرفته اید!
* دنه تور کارگزار مرد دانایی بود، نه بسیار دانا اما در میان واپسین زادگان از دانایان بود. اما "انسانها ضعیفند!" دانایی دنه تور بلای جان او شد، جسارتش در استفاده از علوم فراتر از خودش او را هلاک کرد...
* و پادشاه جادوپیشه ی آنگمار! طمع بیش از حد او برای دانستن جادوهایی فراتر از توان انسانها به کام تاریکی انداختش.. و چه جاهلانه حلقه ای را برای خود برداشت که نمی باید.
* و دهان نامبارک سائورون اعور! سودای سلطنت بر اورتانک را در سر می پروراند و دلش می خواست پادشاه غرب دور باشد. آن قدر از علم و حکمت و جادو در خود انباشت که سر سنگینش را دشمن کوب_گلامدرینگ_ گاندالف سفید، سبک کرد!!
و بسیاری دیگر از ایشان.. تمام این انسان هایی که گمان می بردند بسیار می دانند و هیچ نمی دانستند. قاتل روحشان علمی بود که اندک داشتند و چرایی که هیچ گاه از خود نپرسیدند و نزد کسی از دانایان خاضعانه ننشستند و حکمت نیاموختند. شاید فکرشان این بود که عدد هفت مقدسی دارند یا در تصورشان رسالات برتر و آرمان ها و جاه طلبی هایی به سبک سرور بالقوه شان ملکور، می دیدند.
حقیقت جهان و خالق ستوده صفاتش هر کسی را حدی معین داشته و کسی را نرسد که پا از حد خود فراتر گذارد و در حق دیگران تجاوزی روا دارد. همانطور که حکیمانی از باستان گفته اند هر کسی را بهر کاری ساختند. گاندوریان و رنجرهای بازمانده از آرنور و دورف ها را سرنوشت به ریوندل نیاورده بود که نظری خلاف واقع ابراز دارند و خلاف رای گاندالف و گلورفیندل و الروند کلامی بگویند.
بورورمیر، ولیعهد و معاون گاندور را اگر اراده ی آتشین بانوی طلا بیشه مانع نبود و صدایش را در ذهن او نکاشته بود. ایزیلدور دیگری می شد و پیش از حضور "اوروک های" حلقه را از حامل آن می دزدید و مصیبتی بر جهان نازل می کرد!
انسانها را نرسد که در چیزهایی که نمی دانند دخالت کنند.