نیاز
پنهان شدهایم چنین میان جایی ناپیداتر از پیداها و پیداتر از ناپیداها. چه بر سر لشگر هزاران هزار نفریم آمده که چنین خوار و ذلیل چون یگانه گردانی باقی مانده از نبردی سهمگین عقب نشستهایم؟ چه بر سر آن چه بودیم و دیگر نیستیم آمد؟ چه شدند آن وفادارانی که دیگر نیستند؟ چه شد آن همه جاه و جلال؟
صدایمان را نمیشنود دیگر حتی باد! بر سنگ حک کنیم یا بر زره پوشاننده تن اژدها چه حاصل؟ نوشتههایمان با پلکی میرود. مانده از ما نیمچهای از آنچه بودیم و هیچ از آنچه باید باشیم. الدار سقوط را پذیراست؟ این چه فکریست که حتی روا میداریم بپرسیم؟
شورای سفید کجاست؟ یاران کجایند؟
به باد بگویید کمی موافق بوزد.
به دریا بگویید آرام بگرید بر ما. بخروشد بر آنان که دل بر وعدهی ملکور بستند.
به آتش بگویید نشان دهد راه را بر ما. بسوزاند بر دشمنان راه.
به خاک بگویید برویاند آنچه نابود شده و در آغوشش بگیرد دشمنان آن یگانهای که از اول بوده و تا پایان آن نوا خواهد بود.
گوییم و گوییم لیک دانیم که نیاید به کار.
که چنین مقرر است که بشنوید اما گوش نسپارید.