و چه کسی است که نداند یگانه خدایی که جهان را آفرید تقدیرش را نوشته.. اندازه اش گرفته و محتومش گردانده. و این بدان معنا نیست که جهان و جهانیان را به بند کشانده. او تنها درختیست که می داند گنجشکک گم شده را روی کدام شاخه بیابد. و خب، می دانید.. سرود آغاز جهان همین را می گفت. سرودی که کسی بهتر از ماندوس و بانویش، آن را درک نکرد. حکمتی که در کلام اندک ماندوس نهفته است در فرشینه های بافته شده ی بانو وایره نیز خانه دارد.. و در روح و بینش برخی الف ها.
ایزدبانو نخ های بسیار در اتاق بافندگی اش دارد. نخ هایی الف رنگ یا انسان لعاب.. زبرهایی دورف گونه یا ظریف و ناملموس به سان یک هابیت. نخ های درخشان پادشاه گونه و یا نخی دوده زده به رنگ خاکستری گاندالفی. به رنگ آبی لاجوردی الروند یا آبی دریایی گیردان!
ایزد بانو نخ ها را در فرشینه اش می تابد. به هم گره می زند و نزدیک می گردند. می برد و از هم دور می کند. جهانیان را سال به سال در هم می تند و تصاویری از این رنگ ها بر سال ها می سازد و می بافد و می بافد. از امسال و پارسال.. از دیروز و فردا.. ایزدبانو فرشینه ای می بافد از هفت میلیارد رنگ: هفت میلیارد انسان و الف و دورف و هابیت و مایار که در آردا پخش شده اند. ایزدبانو می بافد از زمزمه های صدای ارو در سرود آغازین جهان و فراز و فرودهای نت ها در آهنگ زندگی آردا.
وایره بافنده آنچه را که خدایش فرموده بافته است.. هزار رنگ و دقیق. و ماندوس چیزهایی در فرشینه ها دیده است که چشمان تیزبین چون عقاب منوه آنها را در نیافته و وجود آگاه و لطیف اولمو درک نکرده است و حتی الف هایشان که حکیم ترین موجودات خلقتند تنها بعد از مرگ پرده ها از چشمانشان کنار می رود و حقایق فرشینه های وایره را در می یابند.. زمانی که در برزخ تالارهای ماندوس اسیر شده اند.
مگر آنکه: سفیر روی تارک ویلیا برقی بزند و یا بانوی نور آب زلالی در آیینه اش بریزد و آنگاه شاید چیزی از آینده را درک کنند اما نه آن چیزی که روی فرشینه ها بافته شده.. دانشی بس اندک تر پراکنده، چرا که رازگشای فرشینه ها بینایی باد و آگاهی آب نیست، حکمت است. حکمت سکوت والار حکیم.. مرد صاحب تالارها: ماندوس رازآلوده. خب، هرچه که باشد حکمت الروند و بانوی لورین تگه ی شکسته ای از ماندوس ست.
و اما آنچه که ما از بازیهای تقدیر در دنیا دیده ایم شگفت است و باور نکردنی.. روزگار بازی های عجیبی دارد و دوران های مختلف. و هر دوران رنگ ها و نخ های خاص خودش را دارد و آمدن های خلق را رفتنیست اما می دانی.. فرشینه های وایره هیچ گاه تار و پود لخت و بی رنگ نمی شود، هر رنگ که از رخ زندگی بپرد رنگ دیگری را دست های ایزدبانو به جای آن به تار و پودها گره میزند.
چه زیبا رنگ هایی.. چه زیبا رنگ هایی
آمدیم باز. اما این بار تنهاتر از پیش٬ طولانیتر از پیش. اما نه ساکتتر.
آمدیم که بنویسیم از عشق٬ از دریا
بگوییم که چه کشتیها که به آب انداختیم و چه کشتیها که به آب خواهیم انداخت.
اما هنوز امید از دست نرفته جز ایلوواتار چه کسی میداند که در آهنگ نخستیم چه نواخته شده؟ بر آنیم که برآورده سازیم دعوت آن یگانه را٬ که بود پیش از این که بودن معنایی داشته باشد.
آخرین خانه دنج آیا توان مقابله دارد؟
آیا توان ایستادگی بر این پلیدی رو به رشد را داریم؟
آیا الدار توان مقابله با نیروهای ملکور را خواهند داشت؟
چه کسی میداند که اراده ایلوواتار و والار بر چه است. اما ما خواهیم کشید به یاد روشن درختان والینور. به یاد ژرفای نهفته در امواج اب.
و حال به دعوت لرد الروند باز به دور هم گرد آمدیم به امید جمع گشتن دوباره شورای سفید. به امید آنکه کلام ارو بر همگان برسد.
تا اراده ارو بر چه باشد.