اگر مرا به سخره نگیرید به شما می گویم که بوی مهبانوی نقره ای لورین به مشامم می رسد. شهبانوی آینده ی شما. رایحه ی موهای نقره ایش که دست باد برداشته و از کوهها و دره ها و برای من آورده. آیا ممکنست؟
می دانم شما باورم نمی کنید اما دلم ناگهان بی قرارش می شود. صدایش را میشنوم.. عشق که در دلت بجوشد. احساس موفقیت می کنی. ستاره ها می درخشند و چشمانت دوباره مثل یک الف می تواند دنیا را نظاره کند. عشق که بجوشد مثل آنست که "سارا لبخند بزند"! مثل آنست که چشمان یعقوب را بوی پیراهن یوسف دوباره بینا کند.
در تاریکی های نیمه شب، پشت دیوارهای قصر.. یا پشت دیوار دلم. صدای پای یک ملکه را می شنود شنید. در طلوع صبح حتی می توان درخشش آفتاب روی موهای نقره ای ماه بانو را دید و می دانی که قند در دلم آب می شود بانوی من. قند در دلم آب می شود برای آن روز که تو بیایی. پیشگویی ها گفته بودند که تو می آیی و این همه عشقی که من در دلم انبار کرده ام برای تو می شود.
بگو بانوی من.. بگو که این ها فقط حس من نیست. بگو با من..