ایملادریس

آخرین خانه ی دنج شرق دریا

دره ی پنهان ایملادریس یا آن طور که دیگران می شناسندش، ریوندل!
شهر شهر الف های برین است. مردم آزاد و خردمند و دوست دار هنر. الف ها همه دستی در بزرگی دارند. بزرگان دانش، بزرگان عقل، بزرگان جنگ، بزرگان شعر و بزرگان عشق..
یک الف باید عاقل باشد و سالم و مهم تر از هر دوی آنها عاشق

آخرین مطالب
نویسندگان

۲ مطلب با موضوع «گلورفیندل گل طلایی» ثبت شده است

شاید باور بازگشت از مرگ سخت باشد.ممکن است عده ای به طعنه بخندند و بگویند بازی جدید است،مگر تناسخ است؟ الروند می خواهد خودش قدرت را بر دست بگیرد و خود را با تورگون افسانه ای یکی کند.داستانی ساخته است که گلورفیندل گل طلایی، قاتل گثموگ فرزند ملکور ، از مرگ بازگشته است ، سوار یکی از قایقکهای مسخره گیردان ، شوریده ای که سالهاست به دریا چشم دوخته.

قطعا خواهند گفت، همانطور که در گذشته گفتند الفها با حکومت بازی کرده اند و به دنبال حکمت در شرق دور می گشتند.جایی به غیر از نزد حکیمان.

گفته هایشان واقعیت را تغییر نخواهد داد ، نشانی نیز از ریوندل پیدا نیست. تنها جوینده یابنده است.یا اینکه دست تقدیر کسی را از گدار برو اینن بگذراند.و بسیار نیکو که کسی برای یافتن ریوندل به سوی درفش های سپاه ریوندل نمی آید جز تنی چند از در راه ماندگان برای دمی استراحت و کاسه ای آب و قرص نان و شاید چند سوال که شاید بی پاسخ بماند.

دیگر بار شرمندگی و روسیاهی برای پاسخ دادن را به دوش نمی کشم و بار طعنه ها و نگاه ها و نه تنها از کسانی که دوستشان نمی دارم. بلکه از حتی از عزیزان.سربازهای سپاه ریوندل نیز دیگر صحبت نمی کنند این روزها.


دیر یا زود روزی کشته خواهم شد ، با دست ها و زبانها.و هرآنچه می دانم نیز باز خواهد گشت. فرشینه های وایره و حکمت شنیده شده از ماندوس هیچگاه در سرای فانیان گفته نخواهد شد. و حتی اگر بگویم چه دیده ام ، نخواهند فهمید چه دیده ام.

آری، در توهم راست اندیشی خود بمانید و لنگها بپوشید و به غارها داخل شوید به خیال خود شاید که حکمت یافتید. بر دودهایی که در اتاقهای نیمه تاریک بیرون می دهید سوار شوید شاید که حکمت یافتید.با این استخوان سگ مرده در دست مرد جذامی با این آب بینی بز خوشحال باشید و برای خودتان. آن یگانه ما را حفظ کند از تهمت ها. دور است از ما. دور است از الروند و گیردان آرزوی خانه کرکس ها.

بیداری موهبتی است. ناگهان زود دیر می شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۳:۳۶
گلورفیندل
در زمستان سرد ،اردوی الفها در دامنه ی غربی هیتایگلیر برپاست.کولاک شدیدی است و کارادهراس در میان ابرها پنهان شده.شادروان بزرگی در میانه اردوگاه برپاست با پرچمی تقریبا آشنا بر روی تیرکش. گلی طلایی اما در زمینه سرخ.
مهتر سپاه ریوندل چون سربازی خرد به کنار آتشی نشسته و دستهایش را از سرما در هم گره کرده ،به اتش می نگرد و گویی چیزی زیر لب زمزمه می کند.

-فورنوست ،وردتاپ ،اتن مورز ،کارن دوم ، لیندون ، جاده شرق بزرگ ، شرق بزرگ ، شرق بزرگ

ماه ها به دنبال شکار اورکها از نقطه ای به نقطه ی دیگر می رفت و مزارع سوخته ، تنهای بی جان ، عروسکهای لگدمال شده و خانه های ویران را می دید. و نمی توانست اشک بریزد.چرا که درد با جان شوالیه ی کهن سال نولدور در آمیخته بود.درد را می دید و زخم های نادیدنی چنگال بالروگ بر تنش چنگ می انداخت ،دردی همیشگی که دیگر ابروهایش را درهم نمی کشید.بلکه آتش درونش با هیزم غم و استیصال و روحی خسته روشنتر میشد.

شعله های آتش او را به فکر فرو برد و به یاد آورد روزی که به سوی برادرش بر روی ایوان بزرگ ایملادریس می رفت و سرش غرق در اندیشه بود. و اندیشه اش را با برادر بازگو کرد. که تا زمانی که روستاهای به اتش کشیده شده و مزرعه های غارت شده در قلمرو ما، در خارج از دره ی پنهان وجود دارد و اورکها از سویی به سوی دیگر در گردش اند، نشستن من در خانه ام جانم را آزرده و روحم را فسرده می کند و میل من غیر از علاقه به نیستی اورکها بلکه عشق به زندگی مردمان است و گویی ندایی از درون به من می گوید که خانه نشینی ام در این روزگار چه بسا که نحسی زاید.

سوز به یکباره ی سرما او را از فکر بیرون آورد.نگاهی به اطراف کرد و آرامش و شوق را در اردوگاه دید.چه سرما بر آتش درونشان کارگر نبود چرا که ماه ها تعقیب به ثمر نشسته بود و غارتگران در پایین دست بی خبر از حضور آنها پلیدی می زاییدند. فردا طلوع خونین بود و گلورفیندل در فکر حیله های دشمن.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۱:۰۵
گلورفیندل