ایملادریس

آخرین خانه ی دنج شرق دریا

دره ی پنهان ایملادریس یا آن طور که دیگران می شناسندش، ریوندل!
شهر شهر الف های برین است. مردم آزاد و خردمند و دوست دار هنر. الف ها همه دستی در بزرگی دارند. بزرگان دانش، بزرگان عقل، بزرگان جنگ، بزرگان شعر و بزرگان عشق..
یک الف باید عاقل باشد و سالم و مهم تر از هر دوی آنها عاشق

آخرین مطالب
نویسندگان

۵ مطلب با موضوع «الف نامه ها» ثبت شده است

آمدیم باز. اما این بار تنهاتر از پیش٬ طولانی‌تر از پیش. اما نه ساکت‌تر.

آمدیم که بنویسیم از عشق٬ از دریا

بگوییم که چه کشتی‌ها که به آب انداختیم و چه کشتی‌ها که به آب خواهیم انداخت.

اما هنوز امید از دست نرفته جز ایلوواتار چه کسی می‌داند که در آهنگ نخستیم چه نواخته شده؟ بر آنیم که برآورده سازیم دعوت آن یگانه را٬ که بود پیش از این که بودن معنایی داشته باشد.


آخرین خانه دنج آیا توان مقابله دارد؟

آیا توان ایستادگی بر این پلیدی رو به رشد را داریم؟

آیا الدار توان مقابله با نیروهای ملکور را خواهند داشت؟

چه کسی می‌داند که اراده ایلوواتار و والار بر چه است. اما ما خواهیم کشید به یاد روشن درختان والینور. به یاد ژرفای نهفته در امواج اب.


و حال به دعوت لرد الروند باز به دور هم گرد آمدیم به امید جمع گشتن دوباره شورای سفید. به امید آن‌که کلام ارو بر همگان برسد.


تا اراده ارو بر چه باشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۴
علیرضا عسگرپور

ایوان ریوندل


منم و خودم و ایوان ریوندل و فکرهای بسیار.. بسیار بیشتر از بسیار! من در طی سالیان کم شمار عمرم چیزهای زیادی یاد گرفتم، یک سری هایشان را هم خودم در واقع کشف کردم.. به آنچه که به من رسیده بود اندکی اندوختم ولی هنوز جاده بسیارست برای رفتن و آموختن و کشف کردن و دانستن. یک گوشه ای از راه هم می رود سمت یاد دادن.. اینها حالا مساله ای نیست.


چطور باید بیاموزم؟ از که چه بیاموزم؟

شما هم بدانید که ما الف ها مخلوقات عجیبی هستیم. سریعتر یاد می گیریم و دیرتر فراموش می کنیم اما بعضی موارد در حیطه ی یاد گرفتن قرار نمی گیرد، باید زندگیش کرد. باید تجریه کنی تا بیاموزی! که اگر نبود من می توانستم عشق ورزی را از برادر بزرگترم الروس بیاموزم! می توانستم بنگرم و از کارهایش منم علمی بیاندوزم..


عشق ورزی های او جالب توجه بودند و البته که هستند. در این یک مورد کارش درست است. او در هر چیزی که بتواند دنیا را آباد کند کارش درست است. یک روزی راهی که او می رفت از راهی که من می روم جدا شد، اما من در قلبم سخت به او چنگ می زنم که مبادا نیمه های قصه برادرم در دلم گم شود.


داشتم می گفتم که او راه و رسمش را بلد بود. اگر می افتاد هم بلند می شد، اگر می شکست هم دوباره قدم علم می کرد. این اطراف خیلی ها نتوانستند راه او را بروند. بلند نشدند، سالیان سال دور خودشان چرخیدند.. گیج می خوردند! اما الروس ما از تباری والاتر بود! بلند شد. حتی من فکر می کنم که به تنهایی بلند شد. به کسی حرفی نزد، کمک نخواست. اگر هم گاهی چشم و دلش خیس از اشک بودند کسی ندید.


اما من فهمیدم. من داستان تابلوی روی دیوار را می دانستم. من.. الروند نیم الف، هیچ گاه همدرد بدی نبودم.. آن زمان کوچکتر از این حرفها بودم اما حواسم بود. با این حال الروس پیش از آن که من بخواهم کاری بکنم خودش سر پاهایش ایستاد. دنیا با او مهربان بود.


ندایی هم در پس ذهنم می گوید که او همیشه خوش شانس تر از ما الف ها بوده. دنیا همیشه با اون مهربان تر بوده. بخت با او یار بود که عشق سر راهش نشسته. اما می گویم مگر می شود؟ دنیا برای هیچ کسی رام نمی شود مگر این که راهش را بلد باشی، باید بدانی چطور.. من نمی دانستم!


من نمی دانم! راه و رسم های عشق را نمی شناسم پس او هم مرا نمیشناسد.. من به یک راهی می روم و او هم به راه دیگر. هر دوی ما هم بزرگتر از آنیم که دیگری بتواند مجبورمان کند. او جوهره ی عشق باشد و من پادشاه عقلای الف و خب خودتان ببینید، به یک سو نمی توانیم برویم.


گاهی فکر می کنم این بی عرضگی های من در عشق گریبان نولدور را گرفته.. من زیاد فکر می کنم. منم و این شهر آرام و این ایوان زیبا و افکاری حد و مرزی ندارند. فکرست دیگر!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۵۰
الروند نیم الف

در داستانهای نیمه تمام گفته اند که الروند نیم الف و لشگری از الفهایی که همراهش بودند به دفاع از شهر باستانی الفها، اره گیون، در مقابل شیطان برمی خیزند! اما لشگر الفهای الروند اندک بودند و سپاه اورکهای سائورون بسیار، پیروزی های الروند نیم الف چشمگیر نبودند. فرمانده ی الف از اره گیون عقب می نشیند و شهر به دست دشمنان می افتد.


آه از شهر و الفهای آزاده ش و جواهرات و نیروی خیری که در آنجا به خاک و خون کشیده شدند. نیروی دشمن چه بسیار و چه قدرتمند بودند و الفهای باقی مانده چه ناتوان و پراکنده..


الروند نیم الف و گروهش در میان کوهستانها به عقب می روند و در آنجا به دره ی امن می رسند. دره ی پنهانی که در تقدیر ایلوواتار وجودش محاسبه شده بود. خانه ی امنی برای روزی همچون امروز! الروند و همراهانش در ریوندل پناه می گیرند در حالی که در کوره راه ها و دامنه های اطراف لشگر عظیمی از اورکها به محاصره ی دره نشسته اند و به خون تک تک همراهان او تشنه اند!


اما دره ی ریوندل نه آن روز به دست گله ی اورکهای وحشی افتاد و نه هیچ روز دیگری و نه حتی نه سوار سیاه موردور توان ورود به آن را داشتند. که این شهر شهر امن الروند نیم الف و مامن مومنین ست.


حال اینجا شهر من ست و آن طور که گفته شده بود منم الروند نیم الف! مهم تنها همین ست و من هیچ یک از مصائب و کابوس های گذشته را به خاطر نمی سپارم، شاید ما.. آن گروهی که پیشگویی شده، گروهی که با سختی های روزگار مانند شمشیر آب دیده می شوند؛.. شاید ما از دست شیاطین گریختیم. شاید فرار کردیم. شاید تک تک مان غم و غصه های بسیار دیدیم. تنها ماندیم هر کدام در یک گوشه، در گنگستان خودمان اراجیف بافتیم. شاید ما در ریوندل حالا محاصره شده باشیم. اما اندکی صبر.. دل قوی دارید، سحر نزدیک است:


در داستانهای نیمه تمام آمده، گیل گالاد پادشاه برین الف و کله بورن لرد بیشه ی لورین. هر دو با سپاهی راه ریوندل را در پیش می گیرند. الروند از دره بیرون می رود و اورکها شکست سنگینی خورده و فرار می کنند. آنگاه الف ها راه موردور را در پیش می گیرند و ...


اندکی صبر.. سحر نزدیکست!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۲۸
الروند نیم الف

ریوندل هر روز خلوت تر از پیش است. الف ها به اندازه ی کافی جنگیده اند. دیگر به نظرشان ستاره ها در آسمان سرزمین میانه دور و کم سو می رسد. کم کم دارد روزهایی می رسد که فقط من بمانم و کوچه های خلوت این شهر. کوچه هایی که هر چقدر که بخواهی می توانی در سکوت و خالی بودن مطلقشان گریه کنی و کسی تو را نبیند.


سالیان سال اینجا مانده اند، سائورون را تحمل کردند. کور سوی ستارگان را در آسمان ابری تاب اوردند و در غم از دست دادن هم قطارانشان شکیبا بودند. حالا من می توانم بگویم نروید؟ بگویم به خاطر چه نروید؟ به خاطر من نروند؟! ارباب پیر و فرسوده ی این دره سالهاست که که کمرش از نبود ملکه ی الفها شکسته.. ملکه ای که به دست پلید اورک ها افتاد.. آه اما جای داستانش اینجا نیست.


نمی دانم تا به حال جایی دیده اید یا که شنیده اید یا نه.. اما شهر خالی غمناک ترین جای دنیاست. من می دانستم از روزی که این شهر را بنا کردم. می دانستم بالاخره روزی می رسد که الفها باید بروند. من هم باید بروم.


نمی دانم می دانید یا نه.. ولی بالاخره یک لرد هم که باشی، از نوع الفش و با خرد و بزرگوار و نژادی والا باز هم نیاز داری که دیگرانی کنارت باشند.. از الف و انسان و مایار گفته تا هابیت حتی..


من این گونه این شهر را تاب نمی آورم.. فرودو که حلقه را در آتش بیاندازد من هم می روم. می روم و از این نامردمی و تنهایی در سرزمین میانه خلاص می شوم. می روم و با شادمانی می خوانم که کلبریان و مادر و پدرم با آغوشی باز منتظر من هستند. کسانی که به من علاقه دارند. آرون و الدان و الروهیر هم راه زندگی خودشان را بدون من پیدا می کنند. گلورفیندل راه نشانشان می دهد.. یا ارستور.


من این گونه خالی دارم تلف می شوم در شهر بی نظیرم و این انصاف نیست.


انصاف نیست!

-----------------------------


پ.ن: انصاف نیست که 180 صفحه نوشته هایش را بخوانی و هی غضه بخوری که چرا چیزی به تو نگفت؟

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۲ ، ۲۱:۴۸
الروند نیم الف

دره ی امن و پنهان ریوندل را در میان کوه ها وقتی خواهی یافت که دست تقدیر و خواسته ی حاکم شهر باشد. در واقع هیچ وقت این دو خواسته ای برخلاف یکدیگر ندارند. اگر ارشد شهر بخواهد دست تقدیر تو را به شهر الف ها راهنمایی می کند و اگر دست تقدیر تو را تا به دروازه های رسانده باشد، ارشد تو را می پذیرد.


من نمی دانم چطور از این شهر برایت تعریف کنم. باید ببینی خودت تا بدانی.. مثل شهری می ماند که در رویای نسل های متعدد بشر همواره وجود داشته، مدینه ی فاضله ای که راجع به آن کتاب ها نوشتند و نظریه ها پرداختند ولی هیچ کدام نتوانستند که چیستی آن را بگویند.


نمی شود با زبان علمی چیزی از شهر پنهان گفت. با زبان منطق هم نمی شود.. آخر هرچه باشد عقل های جزئی به یک عقل کل راهی نمی یابند و شهری که خدا در کوچه هایش بوزد و در رود ها و آبشارهایش جاری باشد و چشم مردم شهر غیر از او را نبیند این گونه می شود.. از چشم ها و ذهن ها دور می شود. پنهان می شود و امن و بسیار بسیار زیبا..



از علفزارهای مرتفع، کوهپایه های سرد و جنگلها و رودهای اطراف راه های مختلفی به سوی ریوندل وجود دارد. تو از کدامشان آمده ای؟ سر راهت چه چیزها دیدی؟ حالا که دست تقدیر یا خواست پادشاه برین الف ها تو را به این جا کشانده از هر طرف که رسیدی به ریوندل خوش آمدی.. زشتی ها و زیبایی های این راه را فراموش کن که آرامش بهشت مخفی تمام خاطراتت را دگرگون می کند.

 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۱۳:۰۷
الروند نیم الف