ایملادریس

آخرین خانه ی دنج شرق دریا

دره ی پنهان ایملادریس یا آن طور که دیگران می شناسندش، ریوندل!
شهر شهر الف های برین است. مردم آزاد و خردمند و دوست دار هنر. الف ها همه دستی در بزرگی دارند. بزرگان دانش، بزرگان عقل، بزرگان جنگ، بزرگان شعر و بزرگان عشق..
یک الف باید عاقل باشد و سالم و مهم تر از هر دوی آنها عاشق

آخرین مطالب
نویسندگان

۲ مطلب با موضوع «برای آرون» ثبت شده است

در میان ورق های کتابها.. نسیم نوبهار ریوندل و صدای آبشار پر خروش میان شهر هم من می توانم صدای پایت را تشخیص بدهم. صدای خرامیدنت در راه پله ها و تالارهای خانه! نسیم بهاری که از پنجره ها در میان خانه ی الروند می وزد رایحه ی دختر خانه را بر می دارد و مثل آواز صلح در میان کوچه ها می چرخاند..


.. و می دانی دخترم، مردم شهر به شاهزاده خانمشان افتخار می کنند!


همه دلشان خوش است به این که تو در این کوچه ها بدوری و باد میان موهای به رنگ شبت بوزد و غم ها و رنج های هر کسی با دیدن تو به آرامش تبدیل شود.. برای پدر که حداقل این گونه است عزیزکم. همین که تو اینجا باشی کافیست. این که تو در شهر پدرت بمانی و هر بار ستاره ی شامگاهان طلوع کند و نور از شاهدخت الفها بگیرد کافیست.


وجودت کافیست!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۲۱
الروند نیم الف
سنگ آبی کوچک آرامش بخش.. دختر لاجوردی!

عزیز دل پدر! میثراندیر و گلورفیندل می دانند پدر برایت چه خوابها دیده.. برای وجود دخترکی همچون تو باید خواب ها دید، تمام روز و شب را باید در رویای تو بود باباجان.. تمام روز و تمام شب، همیشه، گاه و بی گاه! چون تو دختری کجا برای پدر دیگری در این عصر زاده می شود؟ ستاره ی شامگاهان الفها، نور چشم مردم باورمند..

جان پدر! چه کسی می داند که حضور تو بلاهای زمین را دور می کند؟ چه کسی می داند که وجودت آرامش مرد تنهاییست که شاه برین الفهای زمینست. عزیزترین پدر، گنبد ستارگان و هفت آسمان و تلالوی قدرتمند همه ی آن ها را به من هدیه کردند در وجود تو..

عزیزکم همه ی الفها و مایار و ایستاری و دون اداین شاهدند که در میان الف های باقی مانده هیچ کس مانند پدر تو در زندگی اش رنج نکشیده، این همان دلیلیست که ایلوواتار به خاطرش تو را به زمین فرستاد. آرامش در چشمان معصوم و موهای به رنگ شب تو در زمین متجلی شد و باور کن من به اندازه ی کافی به رفتنم و تنها ماندنت فکر می کنم.. 

لاجورد آسیب پذیر من!
تو پرنسسی بودی که در دره ی امن و امین ریوندل به دنیا آمدی و سرزمین لورین هم شاید امن تر از اینجا باشد ولی جان پدر.. روزی پرنسس تو شهر الف باید ملکه ی سرزمین های وسیع باشد، سرزمین وسیعی که به آن اندازه که تو عادت داری امن نیست. آغوش مادرت که سالهاست رفته ولی ان روز آغوش پدر را هم دیگر نداری و خودت باید پناهگاه دیگران باشی.. مثل مسجدی لاجوردی که مایه ی آرامشت جهان حضورت را آرزو کند.

تنها دخترم.. شاهزاده ی من.. پدرت همیشه عاشقت بوده حتی قبل از آمدنت و بعد از آن هم همیشه پناه اشکت است.. نبینم روزی را که گریه کنی و به آغوش پدری که نیست تا بپرسد "هنوز هم عشقت هستم؟" محتاج شوی و نیابی!

پدر همیشه هست تا بشنود پاسخ پرسشش را از تو.. حتی بعد از رفتنش از زمین.. هنوز هم عشقت هستم بابا؟
۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۲ ، ۲۳:۳۵
الروند نیم الف