ایملادریس

آخرین خانه ی دنج شرق دریا

دره ی پنهان ایملادریس یا آن طور که دیگران می شناسندش، ریوندل!
شهر شهر الف های برین است. مردم آزاد و خردمند و دوست دار هنر. الف ها همه دستی در بزرگی دارند. بزرگان دانش، بزرگان عقل، بزرگان جنگ، بزرگان شعر و بزرگان عشق..
یک الف باید عاقل باشد و سالم و مهم تر از هر دوی آنها عاشق

آخرین مطالب
نویسندگان

۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

یه کمی از وقتش گذشته اما دنیا دیگر دنیای قدیم نیست. هیچ چیز آن طور که بود و باید سر جای خودش نیست.. بیا یه کمی از این نا به جایی من بگذریم. دنیا دنیای بدیست الف کوچک، تاریک و هراس انگیز شده اما من هنوز گاهی بارقه هایی از آن سمت جهان می بینم. گاهی البته بارقه هاییست که فقط من می بینم.

یک بار می دیدم که مردمی گروه گروه بار سفر بر می گیرند. آن چه را که دوست داشتند پشت سرشان رها می کنند. به دل دریا می زنند و در میان دشت و صحرا چون اطفال می گریزند. عده ای دیگری اما پر پرواز می گشودند و خب می دانی.. چند و چونش را نمی دانم اما کسی که بال پرواز دارد کمتر درد می کشد. هی پسر.. قلبم خیلی گرفته بود.سنگین شد و غم تمام آنها را حس کردم. اما الف با اراده ی عزیز من..


همانطور که غمگین و ناامید خودم را وانهاده بودم بارقه ای از غیب آمد و بر شانه ام زد. می دانی.. مردمان الف و انسان می گویند الروند نیم الف قدرت دیدن آینده را دارد اما تو بهشان نگو که آنها بارقه هایی از فرشتگان آن سو هستند. تو هم بگو الروند نیم الف حکمتش عظیمست و قدرت دیدن آینده را دارد.


باور بکنی یا نه من آن لحظه دیدم گروه گروه آدمهایی را که به وعده ی شیر و عسل به زمینی موعود بازمیگشتند. دیدم انسانهایی را که به آن ها قول دیدن بهترین انسان روی زمین را داده اند و آنها دوباره بار سفر بستند و اویس قرن وار پر می کشیدند به جایی که از آن رفته بودند و دل هایی که در نبود این پرکشیده ها مرده بودند یک به یک زنده می شدند. چشمانم حیران مانده بودند برای دیدن پسری که در میان جمعیت گلی گم کرده.. یک گل؟ ...


می دانی.. همان مردمان می گویند که الروند حکیم غیب می داند. تو نگو می داند فقط بدان که قدرت الروند در دانایی اوست.. و اما روزهای بد جهان به سر می رسد، الی یوم وقت المعلوم.


و اما بعد..

تو می دانی الف برادر که خسته ام از این نامردمی ها و قلیل بودن معرفت دنیا.. گله ای نیست اما.. شکایت نمی کنم.. راه خویش می پیمایم. بگذار از داستان دو برادر برایت بگویم دوبرادر که ماورای شاهان بودند. اولی لشگری از همراهان پست و بی وفا داشت. از آن حزب بادهایی که با نیمه نسیمی فراموشش کردند و سهم برادر بزرگتر تنهایی بود و تنهایی و تنهایی..

ولی برادر دیگر اندک یارانی داشت اما چه یارانی.. زیاده از حد نمی گویم.. سرآمد ابلهان زمین کسی ست که یک نفر از دسته ی دوم را به یک نفر از دسته اول بفروشد یا حتی یکی از این ها به صد و هزار نفر از آنها. ولی چه می تواند بکند وقتی که فروخت، خوش باشد با زیانش!


حکیم در جهان آنست که بداند به چه چیز باید چنگ انداخته و چه چیز را باید رها کند. از که باید بترسد و از که نباید. حکیم آنست که بدانند چه چیز را چه وقت باید تغییر بدهد و چه چیزهایی را هرگز نباید تغییر بدهد. رمانی که ضعیف باشم و بپذیرم که ضعیفم و تغییر نکنم به گردابه های فنا می روم.. مرا هراسی از تنهایی نیست. خدای یگانه ی مردم الف، ایلوواتار؛ نگهدارمان باشد. وابسته بودن به غیر از او برای الروند جایز نیست. مرا هراسی از تنهایی نیست.


تنهایی شاید یه راهه

راهیه تا بی نهایت

قصه ی همیشه تکرار: هجرت و هجرت و هجرت

اما تو این راه که همراه

جز هجوم خار و خس نیست

کسی شاید باشه، شاید

کسی که دستاش قفس نیست.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۰
الروند نیم الف

پنهان شده‌ایم چنین میان جایی ناپیداتر از پیداها و پیداتر از ناپیداها. چه بر سر لشگر هزاران هزار نفریم آمده که چنین خوار و ذلیل چون یگانه گردانی باقی مانده از نبردی سهمگین عقب نشسته‌ایم؟ چه بر سر آن چه بودیم و دیگر نیستیم آمد؟ چه شدند آن وفادارانی که دیگر نیستند؟ چه شد آن همه جاه و جلال؟


صدایمان را نمی‌شنود دیگر حتی باد! بر سنگ حک کنیم یا بر زره پوشاننده تن اژدها چه حاصل؟ نوشته‌هایمان با پلکی می‌رود. مانده از ما نیمچه‌ای از آنچه بودیم و هیچ از آنچه باید باشیم. الدار سقوط را پذیراست؟ این چه فکریست که حتی روا می‌داریم بپرسیم؟


شورای سفید کجاست؟ یاران کجایند؟


به باد بگویید کمی موافق بوزد.

به دریا بگویید آرام بگرید بر ما. بخروشد بر آنان که دل بر وعده‌ی ملکور بستند.

به آتش بگویید نشان دهد راه را بر ما. بسوزاند بر دشمنان راه.

به خاک بگویید برویاند آنچه نابود شده و در آغوشش بگیرد دشمنان آن یگانه‌ای که از اول بوده و تا پایان آن نوا خواهد بود.


گوییم و گوییم لیک دانیم که نیاید به کار.

که چنین مقرر است که بشنوید اما گوش نسپارید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۰۱:۵۶
علیرضا عسگرپور

شاید باور بازگشت از مرگ سخت باشد.ممکن است عده ای به طعنه بخندند و بگویند بازی جدید است،مگر تناسخ است؟ الروند می خواهد خودش قدرت را بر دست بگیرد و خود را با تورگون افسانه ای یکی کند.داستانی ساخته است که گلورفیندل گل طلایی، قاتل گثموگ فرزند ملکور ، از مرگ بازگشته است ، سوار یکی از قایقکهای مسخره گیردان ، شوریده ای که سالهاست به دریا چشم دوخته.

قطعا خواهند گفت، همانطور که در گذشته گفتند الفها با حکومت بازی کرده اند و به دنبال حکمت در شرق دور می گشتند.جایی به غیر از نزد حکیمان.

گفته هایشان واقعیت را تغییر نخواهد داد ، نشانی نیز از ریوندل پیدا نیست. تنها جوینده یابنده است.یا اینکه دست تقدیر کسی را از گدار برو اینن بگذراند.و بسیار نیکو که کسی برای یافتن ریوندل به سوی درفش های سپاه ریوندل نمی آید جز تنی چند از در راه ماندگان برای دمی استراحت و کاسه ای آب و قرص نان و شاید چند سوال که شاید بی پاسخ بماند.

دیگر بار شرمندگی و روسیاهی برای پاسخ دادن را به دوش نمی کشم و بار طعنه ها و نگاه ها و نه تنها از کسانی که دوستشان نمی دارم. بلکه از حتی از عزیزان.سربازهای سپاه ریوندل نیز دیگر صحبت نمی کنند این روزها.


دیر یا زود روزی کشته خواهم شد ، با دست ها و زبانها.و هرآنچه می دانم نیز باز خواهد گشت. فرشینه های وایره و حکمت شنیده شده از ماندوس هیچگاه در سرای فانیان گفته نخواهد شد. و حتی اگر بگویم چه دیده ام ، نخواهند فهمید چه دیده ام.

آری، در توهم راست اندیشی خود بمانید و لنگها بپوشید و به غارها داخل شوید به خیال خود شاید که حکمت یافتید. بر دودهایی که در اتاقهای نیمه تاریک بیرون می دهید سوار شوید شاید که حکمت یافتید.با این استخوان سگ مرده در دست مرد جذامی با این آب بینی بز خوشحال باشید و برای خودتان. آن یگانه ما را حفظ کند از تهمت ها. دور است از ما. دور است از الروند و گیردان آرزوی خانه کرکس ها.

بیداری موهبتی است. ناگهان زود دیر می شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۳:۳۶
گلورفیندل

یادمه همیشه بهم میگفتن امام علی درد و دلش رو شبانه با یه چاه می‌کرد.


راست و دروغش پای خودشون. اما اگر راسته اون بهتر از بقیه می‌دونسته نمی‌شه به مردم اطمینان کرد حتی نزدیکانت.


حال؛


من چه کنم با این بی‌چاهی؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۴ ، ۰۰:۴۳
علیرضا عسگرپور