ایملادریس

آخرین خانه ی دنج شرق دریا

دره ی پنهان ایملادریس یا آن طور که دیگران می شناسندش، ریوندل!
شهر شهر الف های برین است. مردم آزاد و خردمند و دوست دار هنر. الف ها همه دستی در بزرگی دارند. بزرگان دانش، بزرگان عقل، بزرگان جنگ، بزرگان شعر و بزرگان عشق..
یک الف باید عاقل باشد و سالم و مهم تر از هر دوی آنها عاشق

آخرین مطالب
نویسندگان

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

و تمام گلهای جهان بوی تو را دارند نه این که بتوانند با بوی آغوش یک مادر رقابت کنند، نه؛ تنها رنگ و بویشان و وجود لطیف و بی آزارشان مرا یاد تو می اندازند. به یاد بانوی الفی که به گل ها و گلدان های متعددش عشق می ورزد. با دقت آبیاریشان می کرد، برایشان آهنگ پخش می کرد و با گلهایش صحبت می کرد!

تمام گلها، خانگی باشند یا در باغچه ها.. در خانه ی گلدان هایشان یا چادر زده بر زمین خدا.. تمامشان تو را به خاطرم می آورند. مادرم الوینگ، تو از بهترین بانوان الفی هستی که من تا به حال دیدم و تمام روزها و شبهای دنیا و تمام زمانی که آن یگانه برای جهان در نظر گرفته است برای دیدنت کم است.

ای بهترین مادر، این دره ی پنهان، این شهر الفی نولدور باید جایی به افتخار شهبانوی مادر داشته باشد و من یک باغ را برایش در نظر گرفتم. چه چیزی بهتر از یک باغ برای تو؟ پر از گل و گلدان.. چه چیزی لایق داشتن رنگ و بوی الوینگست مگر گل ها؟! 

مادرم، به نام تو باید باغی در ریوندل باشد با گل های ریز و درشت که تو را به یاد همگان آورد و نام الوینگ در میان الفها باقی بماند. و باشد که این باغ مونس و مرهم روزهای غم گساری و خستگی پادشاه ریوندل باشد.

و فواره ها و حوضچه هایی از سنگهای کم نظیر پر از آب زلال به صافی آینه، مانند آینه ی گالادریل.. بانوی آب و آینه، مادر شهبانوی شهر!

این آخرین شهر الف ها باید بزرگترین مادرهای الف را برای همیشه و تا ابد به خاطر بیاورد، وقتی به گلها و درختان نگاه می کند یا وقتی به آب و آینه ها و ریوندل با رحمت ایلوواتار جاودان بماند مثل عشق یک مادر!
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۵۳
الروند نیم الف

در میان ورق های کتابها.. نسیم نوبهار ریوندل و صدای آبشار پر خروش میان شهر هم من می توانم صدای پایت را تشخیص بدهم. صدای خرامیدنت در راه پله ها و تالارهای خانه! نسیم بهاری که از پنجره ها در میان خانه ی الروند می وزد رایحه ی دختر خانه را بر می دارد و مثل آواز صلح در میان کوچه ها می چرخاند..


.. و می دانی دخترم، مردم شهر به شاهزاده خانمشان افتخار می کنند!


همه دلشان خوش است به این که تو در این کوچه ها بدوری و باد میان موهای به رنگ شبت بوزد و غم ها و رنج های هر کسی با دیدن تو به آرامش تبدیل شود.. برای پدر که حداقل این گونه است عزیزکم. همین که تو اینجا باشی کافیست. این که تو در شهر پدرت بمانی و هر بار ستاره ی شامگاهان طلوع کند و نور از شاهدخت الفها بگیرد کافیست.


وجودت کافیست!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۲۱
الروند نیم الف

می دانی.. یک روز من شال و کلاه می کنم و می روم. نه به لنگرگاه های خاکستری.. نه برای رفتن به سوی وعده هایی که آن یگانه داده.. شال و کلاه می کنم و می روم یک جایی که دستم به دامن بزرگ بانوی جهان برسد. بانو را که ببینم جلویش می نشینم و تمام دردهایم را به او می گویم. اشک می ریزم و می گویم..


از شما مردمان اهل زمین برایش می گویم، هرچه که کردید، می گویم که مثل او من هم از مردم زمین دل خونی دارم. به او می گویم که مثل خودش که هر روز می رفت و در خانه های شهرش را می زد تا مردم بیایند و حامیش شوند، من هم رفتم به دنبال شما مردم که بیایید و حمایتم کنید. به آن بانو می گویم که اگر شما بیش از 9 نفر یار پیدا کردید من هم از این خلق بیش از این یار پیدا کردم!


بعد از بانو می پرسم که چرا نامردمان آن شهر را نفرین نکرد؟ آیا حقشان نبود که ایلوواتار شدید و قهار نسلشان را از روی زمین بردارد؟ حقشان بود بانو.. به نور با عزت تو که بزرگترین زن جهانی حقشان بود.. باید آتش در قلبشان می افتاد، شب ها می سوزاندشان و روزها می سوزاندشان.. لحظه لحظه ی زندگیشان باید تلخ و زهر می شد!!


راستی بانوی نور.. نفرینشان نکردی ولی بخششت که شامل حالشان نشد. فراموش نکردی روزی را که آن دو به خانه ات حمله کردند، بی حرمتی هایشان را فراموش نکردی. بانو من هم دیشب را فراموش نمی کنم، فراموش نمی کنم کسانی که به خانه م حمله ور شدند!


بزرگ بانو از آنها به تو شکایت می کنم.. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۲۳
الروند نیم الف