ایملادریس

آخرین خانه ی دنج شرق دریا

دره ی پنهان ایملادریس یا آن طور که دیگران می شناسندش، ریوندل!
شهر شهر الف های برین است. مردم آزاد و خردمند و دوست دار هنر. الف ها همه دستی در بزرگی دارند. بزرگان دانش، بزرگان عقل، بزرگان جنگ، بزرگان شعر و بزرگان عشق..
یک الف باید عاقل باشد و سالم و مهم تر از هر دوی آنها عاشق

آخرین مطالب
نویسندگان

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

روشن درختان والینور


حدیث دو درخت روشن والینور را شنیده ای؟!

درختان نورانی والینور که مادر و پدر خورشید و ماه بودند. من هیچ گاه آن درختان را به چشم ندیدم اما بانوی طلا بیشه خاطرات بسیار از آن ها داشت و مربی و پادشاهم، گیل گالاد؛ نیز خاطرات بسیاری نقل کرده. برای من گفته اند که درختان والینور در هر شاخه و برگ و گلشان نوری نهفته بود که جهان را روشنی می بخشید و روشنی این دو درخت بود که روی موهای بانو "گالادریل" خانه کرد و الف بانو را سرآمد بانوان الف و ملکه ی صبح گاهان قرار داد.

همین نور و روشنی هم بعدها به بانوی نیم روز الف ها و ملکه ی ریوندل به ارث رسید!

و اما بعد.. درختان والینور نور و روشنی والینور و جهان دور دست را روشن می کردند. الف های تاریک و سیندار همیشه در افق روشنای درختان را که از والینور به سمت آنها می تابید می دیدند و آرزوی دیدار درختان را در دل می پروراندند. اما زمانی که فرشته بانوی طبیعت تلپریون و لائوره لین را _با قدرت آن یگانه_ خلق کرد ما الف ها هنوز در پهنه ی کائنات نمی زیستیم.


دوازده فرشته ی اعظم جهان برای نیاکان ما این چنین از داستان دو درخت تعریف کرده بودند که در زمانی بسیار دور تاریکی برای دومین بار جهان را بلعیده بود. اول زمان به گاه خلقت بود و قبل از آن که فانوس هایی بالا بلند در دو سوی جهان قرار گیرند. و دوم بار همین زمان بود که ملکور رانده شده فانوس ها را شکست و جهان را تاریک کرد.


در این تاریکی ها غیر از سوسوی ستارگانی که بانو "واردا" آفریده بود نوری در جهان نبود و دوازده فرشته و هزاران مایار ریز و درشتشان در حلقه ی داوری در والمار نشسته بودند. "نینه نا" بانوی رحمت بسیار آنجا گریسته بود و همانجا بر خاک خیس از اشک فرشته بانو؛ "یاوانا کمنتاری" _فرشته بانوی طبیعت_ در برابر همتایانش آوازی الهی خواند:


"و همچنان که می نگریستند، بر فراز پشته،دو جوانه باریک از خاک برجست؛ و خاموشی در آن ساعت بر جمله جهان حکمفرما بود و هیچ صدای دیگری جز نغمه سرایی یاوانا به گوش نمی رسید. با ترانه ی او نهال ها بالیدند و زیبا و بلند شدند و به گل نشستند. و بدین گونه دو درخت والینور بیدار شدند. از همه چیزهایی که صنع یاوانست این دو مشهور ترند و همه قصه های روزگار پیشین از حدیث تقدیر این دو درخت به هم بافته است."


و این دو درخت با شاخه و برگ و گلی نورانی خلق شدند. یکی با تلالویی سیم گون و دیگری به رنگ زر ناب چون خورشید و ماه بر زمین نور می افشاندند. ساعاتی که نور یکی را کاستی می گرفت دیگری در فزون نور بود و گاهی از زمان روشنایی زر و سیم به طرزی مخمل گون تمام جهان را در بر می گرفت.


درختان آن قدر بالیدند که الف ها بر روی زمین متولد شدند و شاه فرشتگان "منوه سولیمو" به دنبال الف ها فرستاد و آنها را به نزد خود و کنار دو درخت فراخواند. الف ها روزگاری در روشنایی دو درخت زیستند و همانجا دختری عزیز زاده شد بر روی موهای خالص از زرش روشنایی همگونی از دو درخت نشست و دیگر الف ها دخترک را گالادریل یا بانوی نورانی نامیدند.


اما چرخه ی روزگار چنین باشد که چشم های حریص و پر حسد در گوشه و کنار جهان همواره به آلودن خوشی و زخم زدن به آنها نشسته اند. چشمان پلید مورگوث یا ملکور یا همان فرشته ی رانده شده از نزد ارو همان چشمی بود که پر از حسادت به موفقیت همزادان فرشته ش دوخته شده بود...


و این ملکور بود که با عنکبوتی نفرت انگیزتر و پلیدتر از خودش با حیله و نیرنگی که در ذاتش داشت به دو درخت نزدیک شد و برای سوم بار روشنایی جهان را بلعیدند!


خشکاندن درختان


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۸:۲۳
الروند نیم الف

بسیارند چراهایی که هرگز به دنبال جوابشان نرفته اید. بسیارند سیب هایی که از درخت افتاده اند و پرسشی در وجودتان نجنبیده.. نسل و نژاد شما نسل ندانستن و نپرسیدن و در بی فکری سرگردان گشتن است. اگر از میان آدمیزادگان سوالی برخیزد مایه ی شگفت ست و چه کم است تفکرات شما انسانها که به پاسخی صحیح برسد و گاه چه جواب های ترسناکی به ذهنشان می رسد. گاه حتی می توان ارو رو شکر گفت که شما به دنبال دانستن و رشد کردن نرفته اید!


* دنه تور کارگزار مرد دانایی بود، نه بسیار دانا اما در میان واپسین زادگان از دانایان بود. اما "انسانها ضعیفند!" دانایی دنه تور بلای جان او شد، جسارتش در استفاده از علوم فراتر از خودش او را هلاک کرد...

* و پادشاه جادوپیشه ی آنگمار! طمع بیش از حد او برای دانستن جادوهایی فراتر از توان انسانها به کام تاریکی انداختش.. و چه جاهلانه حلقه ای را برای خود برداشت که نمی باید.

* و دهان نامبارک سائورون اعور! سودای سلطنت بر اورتانک را در سر می پروراند و دلش می خواست پادشاه غرب دور باشد. آن قدر از علم و حکمت و جادو در خود انباشت که سر سنگینش را دشمن کوب_گلامدرینگ_ گاندالف سفید، سبک کرد!!


و بسیاری دیگر از ایشان.. تمام این انسان هایی که گمان می بردند بسیار می دانند و هیچ نمی دانستند. قاتل روحشان علمی بود که اندک داشتند و چرایی که هیچ گاه از خود نپرسیدند و نزد کسی از دانایان خاضعانه ننشستند و حکمت نیاموختند. شاید فکرشان این بود که عدد هفت مقدسی دارند یا در تصورشان  رسالات برتر و آرمان ها و جاه طلبی هایی به سبک سرور بالقوه شان ملکور، می دیدند.


حقیقت جهان و خالق ستوده صفاتش هر کسی را حدی معین داشته و کسی را نرسد که پا از حد خود فراتر گذارد و در حق دیگران تجاوزی روا دارد. همانطور که حکیمانی از باستان گفته اند هر کسی را بهر کاری ساختند. گاندوریان و رنجرهای بازمانده از آرنور و دورف ها را سرنوشت به ریوندل نیاورده بود که نظری خلاف واقع ابراز دارند و خلاف رای گاندالف و گلورفیندل و الروند کلامی بگویند.


بورورمیر، ولیعهد و معاون گاندور را اگر اراده ی آتشین بانوی طلا بیشه مانع نبود و صدایش را در ذهن او نکاشته بود. ایزیلدور دیگری می شد و پیش از حضور "اوروک های" حلقه را از حامل آن می دزدید و مصیبتی بر جهان نازل می کرد!


انسانها را نرسد که در چیزهایی که نمی دانند دخالت کنند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۱ مهر ۹۳ ، ۲۳:۴۶
الروند نیم الف