در لنگرگاه خاکستری
پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۳۳ ب.ظ
بیچاره تو.. یا نمی دانم، شایدم توی خوشبخت! به من گفته بودند "هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند" به نظر تو ممکنست حقیقت داشته باشد؟ چه خوب می شود که حقیقت داشته باشد. اینطور حداقل می دانی چرا زجر می کشی. می دانی چرا می گریی، چرا نمی خندی.. می دانی که احتمالا آن یگانه هنوز هم تو را دوست دارد. برخلاف تمام موجودات دیگر..
می دانی.. تقدیر این بوده، به تو گفته بودند، گله و شکوا نکن.. این فقط یک بازیست پادشاه، تمام می شود، به خودش قسم تمام می شود! زود هم تمام می شود. طاقت داشته باش مرد. تو پادشاهی مثلا! آه آره.. همین یک مثلا را هنوز داری. خدا لعنتت کند مرد تو پادشاهی. بلند شو و به فکر مردمت باش. برخیز و یک فکری بکن. این همه مردم به خاطر توی سست بنیه ی مریض ضعیف در حال زجر کشیدند.
برخیز پادشاه.. اشکهای احمقانه ت را پاک کن! ویلیا را در دست کن و باد را صدا بزن. به نام مرد تنهای پنج تن.. همو که پادشاه توست. برخیز به نام شاه شاهان الف. برخیز و به پند میثراندیر عمل کن. به پادشاه توسل کن و مردمت را حفاظت کن. سواران سیاه تا پشت رود رسیده اند، اجازه نده کسی عبور کند. گدار ریوندل را آزاد کن.. یخ های هیتایگلیر را صدا بزن تا آب رود بیاید و هر شیطان سیاه روی پست خونخوار را بشوید.. بشوید.. بشکند و خرد کند و به دریا بیاندازد!
پادشاه.. این اولین و آخرین کار توست، راه از اینجا به سمت لنگرگاههای خاکستری باز می شود. برخیز و کوله بارت را جمع کن. همه رفتند.. هنوزم شبها که دلت می گیرد به ایوان می روی، گلهایی که به یاد الوینگ کاشته ای نگاه می کنی، به رز سرخی که در گلدان در حال پژمردنست نگاه می کنی.. رزی که با آن عمرت پایان می یابد، به یاد کلبریان!
برخیز! برو اینن که آزاد شود راه تا لنگرگاههای خاکستری بازست. امروز به مرگت ختم نمی شود اما هنوز برای رفتن به سوی دریا امیدی هست. برخیز شیاطین موردور را تار و مار کن. وقت تنگست به زودی خورشید و ماه را از والینور دنبال می کنی!
پادشاها.. برخیز!
۹۲/۱۱/۱۰