ایملادریس

آخرین خانه ی دنج شرق دریا

دره ی پنهان ایملادریس یا آن طور که دیگران می شناسندش، ریوندل!
شهر شهر الف های برین است. مردم آزاد و خردمند و دوست دار هنر. الف ها همه دستی در بزرگی دارند. بزرگان دانش، بزرگان عقل، بزرگان جنگ، بزرگان شعر و بزرگان عشق..
یک الف باید عاقل باشد و سالم و مهم تر از هر دوی آنها عاشق

آخرین مطالب
نویسندگان

امیدوار بود آدمی به خیر کسان..

دوشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۲۶ ب.ظ

حالا شور و شوقتان رفت؟ آن شور و شوقی که داشتید تا مرا نجات بدهید، آنقدر مشتاق بودید و علاقه از بند بند وجودتان به بیرون می جوشید که حتی من هم فکر کردم همین حالا دنیا را برای دگرگون و زیبا می کنید اما شما با آن شور و شوقتان چه کردید؟ با آن همه لبخندهایتان و اعتماد من چه کردید؟ فقط دنیای مرا به هم ریختید، از خانه ام تبعیدم کردید، درخت روی تپه ی مرا سوزاندید و این ها فقط ظاهر داستان است.


با من چه کردید!؟


درد سر، درد روح، درد قلب، استخوانهای بودن من از دست شما درد می کند. من گفتم، قبل از این ها به شما گفتم که کاری نمی کنید غیر از ویران کردن همه چیز، گفتم که خیری در کارهای شما نیست. مرا باور نکردید..


اما من فراموشم نمی شود. گفته بودم که خاطره ها در قلب ثبت می شوند و قلب من همیشه برای این خاطره ثبت کردن ها هشیارست. و فراموش نمی کنم اشتیاقتان درخششی از صداقت داشت که من عقلم را رها کردم. فریب شیاطین را خوردم. ساده لوحانه فکر کردم که... آه! چه ابلهانه فکر کردم و چه شد!


اما حالا کجا رفته اید؟ به دنبال کمک کردن هستید هنوز.. نه!؟ چه خوب کمکم کردید، یقینا خودم نمی توانستم چنین بلایی به سر خودم بیاورم، کمک بزرگی کردید الحق و الانصاف.. دست مریزاد بچه ها! ویران کردید و کندید و سوزاندید و رفتید، من همین را برایتان پیشگویی نکرده بودم؟ نگفتم که خرابش می کنید و بعد به زندگی خودتان برمیگردید و فقط رنج و عذاب برای من می ماند و لعنت خدا بر "درک می کنم" های دروغین شما دو نفر!


درک نمی کنید، زندگی خودتان را دارید، مثل آمریکایی ها شاد باشید، به بام بروید، با چیزهای خوب زندگی لبخند بزنید و من نمی بخشم شما را.. نمی توانم بگذرم! 


من تنها و آواره شدم. کوچ کردم، افسرده و نالان.. از فرق سر تا نوک پا یک سره درد شدم و تحمل کردم و بغض..! من سوختم و شما راحت باشید. امان از آن ناله های همدردیتان و سخنان ترحم آمیز و البته دروغتان. من که گفتم دوستی شما خاله خرس وارست و چقدر که حرفایم درست است و خودم بی توجه م! مگسی که بی دردسرتر از این حرفا بود را خواستید با ضربت سنگ بکشید و شاید ناآگاهانه مرا کشتید.. شاید!


من می دانستم دیو فقط روزی خوبست که برای همسایه باشد اما فریب دو روز خوش دنیا را خوردم. دیو برای دیگران خوبست، دیو در کتاب می تواند آدم شود و چرا من این ها را پشت گوش انداختم؟! چرا فریبم دادید و فرار کردید؟ ما را به خیر تو امید نبود، فقط چند لحظه ای غافل شدیم!


بیچاره من! بیچاره درخت من! بیچاره من! بیچاره....

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۰۴
الروند نیم الف